دل من بی تو «دیر یا زود» است
بی تو آیینه بود و نابود است
دور افتاده پلکم از رویت
سایه از آفتاب مطرود است
تکیه بر خویش فاشگوی بلاست
درد پهلو ز دست مشهود است
مگر آیی ز کوی رنگرزان
که لباس تو جلوهآلود است
چشم در رفتن از خود است چو تو
یکی از شیعیان ما رود است
رو گرفتی به زلف خویش ز من
سر شعله خضابش از دود است
خندهات طول اگر کشید چه باک
دیر هم در مذاق ما زود است
راه خود را گرفته گویا درد
حالت انگار رو به بهبود است
زخم اگر خوردهای کرامت توست
سیب این باغ طعمهی جود است
باغ داری به تن نه پیراهن
میخکت تار و لالهات پود است
پشت هیزم نمیرسد به بهشت
این حرامی ز چوب نمرود است